آسيب‌شناسي ازدواج به سبک ايراني


 





 
در سال 1378، دکتر احمدعلي نوربالا تحقيقي روي 35 هزار و 14 نفر از افراد بالاي 15 سال انجام داد و نتايج حاصله از اين تحقيق نشان داد که حدود 21 درصد از افراد جامعه دچار اختلالات روان‌پزشکي بودند. اختلالات روان‌پزشکي طيف خفيف تا شديد را دربرمي‌گيرد. طي اين تحقيق مشخص شد که از اين 21 درصد، حدود 09/25 درصد زنان و 09/14 درصد مردان گرفتار اختلالات رواني‌اند و اين موضوع نشان مي‌دهد که در جامعه ما زنان دو برابر آسيب‌پذيرتر از مردان هستند. ميزان سواد و اشتغال نيز در اين ميان نقش مهمي بازي مي‌کرد. تحقيق مشخص کرد افراد بي‌سواد، بيکار و به ‌ويژه زنان خانه‌دار بيش از ديگر اقشار جامعه دچار اختلالات رواني بودند که اين موضوع خود زنگ خطري است. در قياس افراد متاهل و مجرد نيز معلوم شد که در جامعه ما برخلاف ديگر جوامع، اختلالات رواني در افراد متاهل بيشتر از افراد مجرد بوده است. در گفتگو با دکتر نوربالا سعي کرديم اين مطلب را کمي بيشتر بشکافيم و دلايل افزايش اختلالات رواني در افراد متاهل نسبت به افراد مجرد را جويا شويم.

به‌طور کلي از نظر سلامت رواني ازدواج کردن براي زنان بهتر است يا مردان؟
 

در مجموع ازدواج مقوله‌اي است که اگر تمامي شرايط و ضوابطش رعايت شده باشد، نتيجه آن آرامش روان هر دو طرف است. اين موضوع هم از لحاظ ديني تاييد شده است و هم از نگاه پزشکي، روان‌شناسي و روان‌پزشکي. اما ما اغلب اوقات برخي جنبه‌ها را در نظر نمي‌گيريم. دو دانشمند به نام‌هاي هولمز و راهد پس از تحقيقات جامعي که در غرب انجام دادند، سعي کردند به استرس‌هاي زندگي نمره دهند. بالاترين نمره از 100 شروع مي‌شد. جالب‌ بود که در اين روش بالاترين نمره به مرگ همسر داده شد و ازدواج نمره استرس 50 را کسب کرد. اين نشان مي‌دهد که ازدواج تنها عامل ايجاد آرامش نيست. ازدواج گرچه به اين علت که يک زوج را در کنار هم قرار مي‌دهد و احساس هم‌دلي و هم‌راهي ايجاد مي‌کند و تامين‌گر نيازهاي رواني، جنسي است و اينها همگي نکات مثبت ازدواج است ولي در کنار آن پذيرفتن تمامي نکات طرف مقابل را هم به طرفين تحميل مي‌کند. فردي که آزادي‌هايي را داشته براي تطبيق دادن خود با زوجش دچار محدوديت‌هايي مي‌شود. در واقع مجبور مي‌شود که برخي رفتارهايش را تغيير دهد. اين تغييرات، وفق دادن‌ها و تناسب ايجاد کردن‌ها خود مي‌تواند استرس‌زا باشد. در فضاي فرهنگي ما به اشتباه گمان کرد‌ه‌ايم که تمامي مشکلات با ازدواج حل مي‌شود و گاهي آن‌چنان به اين موضوع دامن زده‌ايم که کليد حل تمام مشکلات، ازدواج است بدون آنکه تمهيدات و شرايط کافي براي شناخت و شناسايي طرفين به هم فراهم شده باشد، بدون آنکه اين افراد شناخت کامل و جامع از ويژگي‌هاي رفتاري، اخلاقي، شخصيتي، فکري، ديني، اعتقادي و سياسي همديگر داشته باشند، گاهي اوقات برخي معيارهايي که پيش‌ پا افتاده بوده است را مدنظر قرار داده‌ايم و گاهي هم عجله را در امر ازدواج به عنوان يک پديده موجه جلوه داديم اما بسياري از زوج‌ها بعد از به هم رسيدن احساس مي‌کنند که همسر مناسبي براي هم نيستند. هرچه بيشتر در طول زندگي نيز پيش مي‌روند مشکلات بيشتر مي‌شود. در اين مسير اغلب دو اتفاق مي‌افتد. عده‌اي با مشورتي که از اطرافيان مي‌گيرند و جمع‌بندي که مي‌کنند، به اين نتيجه مي‌رسند که راهي جز جدايي وجود ندارد و به همين دليل تعداد نه‌چندان خوبي از ازدواج‌هاي ما به طلاق مي‌انجامد. عده‌اي ديگر فکر مي‌کنند بايد بسوزند و بسازند و در نتيجه در طول زندگي مشترک دچار انواع اختلالات رواني مي‌شوند.

آيا بروز اختلالات رواني در افراد متاهل لزوما به دليل نارضايتي آنها از زندگي مشترک‌شان است؟
 

خير. يافته‌هاي پژوهشي در آن مقطع زماني اين موضوع را نشان داده است که متاهلان اختلالات رواني بيشتري دارند اما دليل آن معلوم نيست. شايد مسايل اقتصادي، ناهم‌خواني افراد در ازدواج يا آسيب‌پذيري گروهي که ازدواج کرد‌ه‌اند، دليل اين امر باشد. در فرهنگ ما گاهي برخي افراد راهنمايي‌هاي غلط مي‌کنند. براي مثال، به فردي که عارضه رواني پيدا کرده توصيه مي‌کنند که ازدواج کند. غافل از اينکه اين فرد در زندگي مشترک بيشتر دچار مشکل خواهد شد.

 

در صورتي که گروهي از افراد سالم جامعه را در نظر بگيريم که پس از ازدواج دچار نارضايتي و به تبع آن دچار اختلالات رواني شده‌اند، مي‌توانيد بفرماييد دليل اين نارضايتي‌ها بيشتر چه مسايلي است؟
 

نارضايتي از شرايط زندگي موضوع و مساله‌اي است که تنها مختص به ايران نيست. علل اين نارضايتي مي‌تواند متفاوت بودن ديدگاه‌ها هم درباره افق نزديک و هم افق دور زندگي باشد. نوع گذران زندگي در حال و آينده گاهي ايجاد اختلاف مي‌کند. شيوه کنار آمدن با مسايل زندگي نيز مهم است: قهر، کناره‌گيري، رفتارهاي پرخاشگرانه، نديده گرفتن و.... نوع رفتار در افراد متعدد متفاوت است. علت ديگر مي‌تواند رعايت نکردن حرمت‌هاي خانوادگي باشد. تفاهم نداشتن در نگاه به آينده، کنار آمدن با مسايل جاري و تطبيق امکانات و شرايط با خواسته‌ها از جمله علل اصلي نارضايتي در زندگي مشترک است. در کنار اين مسايل دخالت‌هاي نارواي خانواده‌هاي دو طرف، آلودگي‌هايي از جمله روي آوردن به موادمخدر، محرک‌هاي روانگردان و مشروبات الکلي نيز وجود دارند. به وجود آمدن يک وابستگي‌ عاطفي خارج از خانواده نيز که به‌طور عمده مردان گرفتار آنند مي‌تواند مسبب بروز نارضايتي زوجين از زندگي مشترک شود و به دنبال خود اختلالات رواني نيز ايجاد کند.

آيا تفاوت‌ زبان عاطفي زوجين هم مي‌تواند سبب بروز اين نارضايتي شود؟
 

بله. به نکته بسيار خوبي اشاره کرديد. ويژگي‌هاي شخصيتي متفاوت و تربيت‌هاي خانوادگي مختلف در اين ميان نقش مهمي دارند. گاهي يک فرد با وجود آنکه همسرش را دوست دارد ولي به دليل ويژگي‌هاي شخصيتي يا تربيتي نمي‌تواند اين دوست داشتن را ابراز کند. ناهماهنگي زوج‌ها در بيان اين احساسات نيز مي‌تواند ايجاد مشکل کند.

چرا در گذشته که عمده ازدواج‌ها سنتي بوده است، ميزان نارضايتي از زندگي مشترک در مقايسه با حال حاضر کمتر بوده است؟
 

در ازدواج‌هاي سنتي قديمي، اغلب در فضايي که افراد مي‌خواستند همديگر را انتخاب کنند، مي‌ديدند که آيا خانواده‌ها با هم از لحاظ اقتصادي، اجتماعي و ديني هم‌سنخ هستند يا خير. يعني پيش از رفتن به خواستگاري 60 تا 70 درصد قضيه ارزيابي شده بود، همديگر را به خوبي مي‌شناختند. وضعيت شغلي و اخلاقي هر دو نفر براي خانواده‌ها روشن بود. گر چه اين دو نفر همديگر را نمي‌ديدند و حرفي نمي‌زدند اما شناخت تاريخي از هم داشتند. ارزيابي نسلي شده بودند. اما در شهرهاي بزرگ امروزي هيچ شناختي از خانواده‌ها وجود ندارد و افراد در بحث‌هاي سياسي يا اعتقادي با هم آشنا شده‌اند و معلوم نيست در بحث‌هاي رفتاري، اخلاقي بتوانند با هم کنار بيايند. به همين منظور لازم است پيش از ازدواج ابتدا هر دو نفر شناخت کامل از هم پيدا کنند و در صورتي که سنخيتي با هم داشتند ازدواج کنند.

حرف آخر
 

در فرهنگ ما قدرت تحمل و کنار آمدن با شرايط ناسازگار زندگي در زنان بيشتر است. در عين حال، مردان قادر به تحمل مسايل ديگري هستند. وضعيت فرزندان، نوع پوشش، نوع تزيين خانه و... موضوعاتي است که بيشتر خانم خانه به آنها مي‌پردازند و مردها کمتر دخالت مي‌کنند و با آن کنار مي‌آيند. مساله ازدواج به معني زندگي سازشي است و در صورتي يک زندگي دوام مي‌يابد که هر دو طرف انعطاف‌پذيري داشته باشند. وجود همين انعطاف‌ سبب مي‌شود اين نارضايتي‌ها حل شود.

اما در صورتي که اين نارضايتي‌ها حل نشود و زن و شوهر بدون جدا شدن از هم بخواهند به اين زندگي که هيچ علاقه‌اي در آن وجود ندارد ادامه دهند، بيشتر کدام يک آسيب مي‌بينند؟
 

جواب اين است که هر دو ولي نه به طور يکسان. اين موضوع رابطه مستقيمي با پشتوانه‌‌هاي خانوادگي يک زوج دارد. زني که تحصيلات عاليه ندارد، منبع درآمد ندارد، خانواده نيز به او کمکي نمي‌کند، بيمار است يا فرزندي در اين ميان وجود دارد، به طور مسلم بيش از زني که شاغل است و پشتوانه محکمي دارد آسيب مي‌بيند.
نکته قابل توجه اينجاست که اگر ازدواجي به هر دليل ناموفق بود و ادامه پيدا کرد به هر حال در طول آن همواره کشمکش‌هايي وجود خواهد داشت که سبب بروز اختلالات رواني در زن و مرد مي‌شود. اگر هم اين زندگي به طلاق و جدايي ختم شد باز هم لطمه‌اي سخت به هر دو نفر وارد خواهد کرد.
بي‌گدار به آب زدن و نسنجيده ازدواج کردن شايد در کوتاه‌مدت همراه با آرامش باشد ولي در بلندمدت لطمه‌هاي جبران‌ناپذيري وارد مي‌کند. به همين دليل توصيه مي‌شود با شناخت کامل با هم ازدواج کنيد.
منبع:http://www.salamat.com